نمی دانم این عکس از کجا پیدایش شده و رفته توی فولدرهایم و این طور چند روزی ست زندگی ام را مختل کرده است! ولی هر لحظه دارد مرا دیوانه تر می کند و آرزو به دل مانده ام که حتی خواب ببینم من و تو ایستاده ایم و بعد کلی دق دادن امیرحسین بالاخره ژستی را که می خواهد -دقیقا همین تصویر- گرفته ایم و در وسطش آنقدر ریز ریز خندیده ایم که امیرحسین حسابی عصبانی تر شده و خنده اش هم گرفته و گفته:"اصلا دوست ندارم صورتتان بیوفتد"!
ولی خب این تصویر نمی تواند من و تو باشد! صدف ناخن های من هیچ وقت این شکلی نبوده اند و هنوز پزشکان زیبایی صدف ناخن را دستکاری نمی کنند! تو هم کلی فرق داری.. تو هیچ وقت انگشتر به انگشت اشاره ات نمی اندازی و هیچ وقت باشگاه نرفتی تا عضله داشته باشی و اگر هنر کنی وزنت را نصف می کنی که اضافه است! که جای آن همه ماهیچه تو چربی داری! و تن تو هیچ وقت به خوش تراشی عکس مذبور نبوده، یعنی اصلا تراش ندیده!!
شاید یک روز به باشگاهی که چندسال پیش می رفتی بروی و تمام چربی هایت را بسوزانی و عضله جایشان بکاری و تنت را تراش بدهی و اجازه بدهی موهای جدید به دنیا قدم بگذارند. و کاری کنی رگ های دستت بیرون بزنند! و قصد کنی انگشترت را عوض کنی و از این ها بگیری و به انگشت اشاره ات بیاندازی! لیکن من نمی توانم صدف ناخن هایم را تغییر بدهم و بگمانم یک زن دیگر بیاید و از پشت بغلت بگیرد و برایت ریز ریز بخندد و کفر امیرحسین را در بیاورید و او هم آخر سر از صورتتان عکس نگیرد و بخندد..
خدا را چه دیدی! شاید چندسال دیگر اتفاقی افتاد و من صدف ناخن هایم را همین طور کردم و باهم کفر امیرحسین را درآوردیم و ریز ریز خندیدیم..
* عنوان نسرین بهجتی