چمدان را بسته بودی
و نمی دانستی چند کوچه پایین تر
سر کوی حافظ
چه ترس عجیبی منتظر من است
تو آمده بودی که بروی
اصلا بوی رفتن می دادی
چمدان را بسته بودی
و گربه های دم خانه نیز
سوگ گرفته بودند
خداحافظ را گفته بودی
و نمی دانستی چه غمی در این دست هاییست
که پشت سرت آب می ریزند
. . .
| اول مرداد ماه یک هزار و سی صد و نود و چاهار |
* عنوان فروغ فرخزاد