شاید سیاه و سفید

بی هیچ ابدیتی
نوای یک رقص
نواخته خواهد شد

آدرس اصلی:
http://a-tefeh.blogfa.com

مجبورم می کند چشم هایم را باز کنم. روزنه ای دست هایش را باز می کند و پلک هایم را محکم می کشد. و فلزهایی فنر مانند مرا پرت می کنند. یک نفر سعی دارد مرا نابود کند..  من میان حجمی از امیال دیگران همچون نقطه ای بی معنا شناورم. من شاید به دنیا آمده ام تا میان قدم های کوچه گم شوم. شاید به دنیا آمده ام تا بی خبری دو تن باشم. کوچه را کش می دهم. خش خش می کنند، می لرزم. همه چیز به هم ریخته. پائیز.. زمستان.. گوش هایم را قفل زمین می کنم. صدای دم مردی می آید، پس می دهد همه چیز را. گره می خورم. کنار کیوسک زنی جیغ می زند. و صدای ناخن هایش را هنوز چمن های اطراف خیابان با خود دارند. کبوتری بی صدا می آید و از آب شدنم لذت می برد. شعشعه ای از من می گذرد. کتاب مقدس پوزخندی می زند. و دنیا بار دگر صدای بدترکیبش را بالا می دهد. من از انتهای کوچه قطع می شوم..

چشم هایم را باز می کنم. من هنوز نفس می کشم ../

 

* عنوان علی رضا آذر

* خدا به خیر کند !

رقاصہ ..