می رسد شب هایی که دست و دلتان به لکنت می افتد و ناتوانید در نوشتن چشمانی که بارها از کنارش ساده عبور کرده بودید. ناتوانی را با سلول به سلول تنتان لمس خواهید کرد. همه ی آهنگ های بی مزه تغییرات منحنی سمت چپ سینه یتان را فراهم خواهند کرد و اسم یک نفر عجیب برایتان زیبا و خوش آهنگ خواهد شد. و لعنت خواهید فرستاد به لحظاتی که نام شما را آنقدر زیبا تکلم کرده و 'الف'ش را کشیده و موزون ترش کرده. می رسد شب هایی که بی خیال نمی شود ذهن پرمنطق فیلسوفانه یتان! می رسد شب هایی که از سر درگیری بی حدتان تمام کسانی که یک روز درگیر بودند را خواهید بخشید. می رسد شب هایی که صبح نمی شوند. می رسد این شب ها.. دنبالش نباشید، خودش می آید.. بی خبر! زمانی که لباستان ناجور است. شاید هم دارید فوتبال تماشا می کنید. می رسد شبی که حواستان پرت است.. می آید و پرت ترتان می کند.. می آید این شب لعنتی.. می آید این شب که دلتان نمی آید لعن و نفرین نثارش کنید.. همه درگیر خواهیم شد بی شک. و اعوذ و بالله من الشر الحب /.
| یکشنبه ، هجدهم مرداد ماه یک هزار و سی صد و نود و چاهار، 04:46:06 |
* عنوان جناب مولانا
* این آهنگ را کاش نشنیده بودی، کاش نشنیده بودم..
* "این جا هوا برای از تو نوشتن مرا کم است.."