می توانم آویزان باشم
از گوشه جاکلیدی ات
و مدام در دستانت برقصم
چرخ بخورم
دری برایت باز کنم
اما آن طرف در گویا
زنی ایستاده
و لبانش پر است از
بوسه های نرسیده
من هیچ گاه ادامه ی این شعر را نتوانستم بنویسم
من کلیدی بودم
که تو تا رسیدی
حواست پرت شد
مرا روی در جاگذاشتی
. . .
* عنوان آرش امینی