تو سر سری می گیری
وگرنه می دانستی
صبح ساعت هفت و سی و یک دقیقه ی صبح
وقتی به من می گویی:
"ببخشید خانم کوچولو! کاغذهایت ریخته"
من دلم می لرزد
حتی در گرمای تیر نود و چند لعنتی
من یخ می زنم
تو سر سری می گیری
وگرنه می دانستی
همین که مرا "کوچولو" می دانی
کوچه پس کوچه های راه آهن طهران هم
مرا پس می زنند
تو سر سری می گیری
وگرنه من
سال هاست دوستت دارم
. . .
| AM 5:03 |
* عنوان لیلا کردبچه