کاباریه ها امشب
مدام مرا به رقص می خوانند
تو آن گوشه
تنها
افتخار رقص می دهی آقا ؟!
* عنوان از نفیسه بالی.
گاهی آدم در حجم دوست داشتن هایش خفه می شود و سلاحی ندارد برای رها شدن.. گاهی همه چیز فکر می کنی علیه تو بلند شده و نمی دانی که این خودت هستی که علیه خودتی.. اصلا گاهی اندازه ی خودت نیستی.. گاهی تقویم بی خود می شود و عقربه ها عجیب منفجر می شوند.. و خدا زبان باز می کند گویا علیه تو.. و خودش بهترین همراه هم می شود.. و هیچ چیز به فرمان تو نیست.. حتی بدنت.. این نافرمانی را کجای قصه باید برد؟! اصلا خفه نمی شوید؟! و به خدا قسم سخت می شود.. و انبوه نون نداشتن ها را نمی فهمم کجای این استدلال بی خود باید برد.. و هنوز عشق نفهم ترین استدلال دنیاست.. این روزها عجیب حجم دوست داشتن هایم پف کرده و توان خوابانیدنم نیست.. اصلا گاهی باید خودکشی کرد.. تمام احساسات را از بلندی یک ساختمان باید پرت کرد تا با مخ پایین بیایند و خفه شوند تا این همه داد نزنند لعنتی ها.. گاهی آدم انقدر تغییر می کند که خودش را هم نمی شناسد و نمی داند درگیر کدام یک بشود.. و اعوذ بالله من الچشمان غریب تو که عجیب دوست داشتنی اند..
|AM 05:36:06|
* من هنوز درگیر تو ام و امیدوارم سال دیگر به این پست بخندم.. بلند /.
* بخوانید :/