شاید سیاه و سفید

بی هیچ ابدیتی
نوای یک رقص
نواخته خواهد شد

آدرس اصلی:
http://a-tefeh.blogfa.com

هنوز مو به مو می نشینم صدایت را گوش می دهم تمام تن صدایت را خط به خط حرف هایت را از برم آخ! لعنت به تلفن مان کاش پیغام گیر نداشتیم |.. |AM 5:43| * عنوان ناشناس .__. * راست می گفت دخترها از راه شنیدن عاشق می شوند.. * صدایش عجیب کم رنگ و دوست داشتی بود..
رقاصہ ..
آرام آرام رخنه می کنی در تک تک واژه هایم تو آسمان را هم بر هم ریخته ای شب ابرها از زمین می رویند و دیوانه وار اسیدی می بارند خودت قضاوت کن! "چه برسد به من"   * عنوان احسان افشاری! * این ابرها..
رقاصہ ..
من از آن روز کافر شدم که همه ی دین و ایمانم تو شدی امروز بلندتر خدا را فریاد می زنم که شاید امشب جواب این چند سال خواستن هایم را بدهد و قرآن هنوز چشمان توست که آیه به آیه حرف دارد و تمام رنگ های چشمان تو سوره های ناگفته ی قرآن نند تو چگونه بر من نازل شدی ؟!   * دعا کنید.. دعاهای خوب، برای همه.. * کاش امشب ببخشد همه یمان را.. * امشب با ما حرف بزن.. لطفا..
رقاصہ ..
کاباریه ها امشب مدام مرا به رقص می خوانند تو آن گوشه تنها افتخار رقص می دهی آقا ؟!   * عنوان از نفیسه بالی. گاهی آدم در حجم دوست داشتن هایش خفه می شود و سلاحی ندارد برای رها شدن.. گاهی همه چیز فکر می کنی علیه تو بلند شده و نمی دانی که این خودت هستی که علیه خودتی.. اصلا گاهی اندازه ی خودت نیستی.. گاهی تقویم بی خود می شود و عقربه ها عجیب منفجر می شوند.. و خدا زبان باز می کند گویا علیه تو.. و خودش بهترین همراه هم می شود.. و هیچ چیز به فرمان تو نیست.. حتی بدنت.. این نافرمانی را کجای قصه باید برد؟! اصلا خفه نمی شوید؟! و به خدا قسم سخت می شود.. و انبوه نون نداشتن ها را نمی فهمم کجای این استدلال بی خود باید برد.. و هنوز عشق نفهم ترین استدلال دنیاست.. این روزها عجیب حجم دوست داشتن هایم پف کرده و توان خوابانیدنم نیست.. اصلا گاهی باید خودکشی کرد.. تمام احساسات را از بلندی یک ساختمان باید پرت کرد تا با مخ پایین بیایند و خفه شوند تا این همه داد نزنند لعنتی ها.. گاهی آدم انقدر تغییر می کند که خودش را هم نمی شناسد و نمی داند درگیر کدام یک بشود.. و اعوذ بالله من الچشمان غریب تو که عجیب دوست داشتنی اند.. |AM 05:36:06| * من هنوز درگیر تو ام و امیدوارم سال دیگر به این پست بخندم.. بلند /. * بخوانید :/
رقاصہ ..
ما - مخصوصاً دهه هفتادی ـها - نسلِ سوخته ـأیم.. اوهوم! از آن نسل ـهایی که گیر کرده ـأند بین دو تاریخی که به کلی دگرگون شده ـأند. ما از سوخته ـهم فراتر می ـرویم! این ـکه پدر ُ مادر هایمان آدم ـهایی کاملاً مقید ُ سنتی هستند تا خودمان که در یک دوره یِ کاملاً یک ـهو متحول شده داریم نفس می ـکشیم. سخت ـِمان است. این ـکه نفهمی کجایِ کاری سخت است. این ـکه دوساعت بنشینی ُ مشغولِ صفحاتِ اجتماعی باشی بعد هیچ ـجایِ کار را نفهمند سخت است. می ـفهمندها ولی به قدرِ ما ارزش قائل نیستند. سخت است ُ من این سخت بودن را اقرار می ـکنم. گاهی شک می ـکنی به زندگیِ خودت از بس که نمی ـدانی کدام دین ُ کدام روش برایِ توست. و چقدر تاریخِ ما مزخرف می ـشود برایمان. بویِ دودمان همه ـجا را گرفته و هنوز هیچ ـکس نمی ـخواهد که بفهمد "عزیزِ من! این ـجا آدم ـهایی دارند زندگی می ـکنند که هنوز درگیرِ شمارشِ خودشانند. که هنوز نمی دانند فردا روز به فرزندانشان چه یاد دهند. که هنوز این معادله یِ سخت را نمی ـتوانند حَل کنند ُ هر جایِ کار که می ـرسند صفر می آورند و صفر حاصلی پیوسته یک ـسان دارد.." و بزرگ ـترین مشکل ـِمان این ـجایِ کار است که فریادهایمان را هم کسی نمی ـشنود. چقدر بد که منِ نوجوان ُ جوان هیچ ـجایی ندارم تا این انرژی را چال کنم. چقدر بد که جایی ندارم که بنشینم ُ تا دل ـَم می ـخواهد داد بزنم. چقدر بد که هیچ ـجایی برایِ من نیست. من ـی که فردایِ این کشور را می ـسازم. چقدر بد، نه ؟!
رقاصہ ..
من ُ خودم پُریم از دلقک ـهایی که بی ـخود مُرده ـأند و هنوز پشت ِ دماغ ـهای ِ قرمزشان خطی از عشق نهفته ...   * و هنوز دلقک ـها بی ـصدا می ـمیرند..* یادم نمی آید آخرین لب ـخندم را کی زدم..! من بی آبروترین دلقک ِ شهرم /.* این عنوان ِ دل ـنشین نمی ـدانم از که ولی  را مینای ِ ماه ـَم برایم فرستاد :)* بعداً نوشت : عنوان از لیلا قربانیان
رقاصہ ..
به نوازش ـهای ِ شب ـانه ـأت ادامه بده فقط گاهی یک ـی از دکمه ـهایت را ببند بوی ِ بهار نارنج پُر کرده این ـجا را   * عنوان جناب مولانا
رقاصہ ..
گاهی از صفر می ـشود ب ِ یِ بسم الله مهم نیست از کجا فقط باید شروع کرد   * سلام :)* سخت ـه از دست دادن ِ اون همه نوشته لیکن من هستم و دوباره می ـنویسم :)
رقاصہ ..